بازم به اسمون بی کران که سیاهی اون بانور ستاره ها و روشنایی مهتاب پوشیده شده بود و زیبایی خاصی بهش بخشیده بود خیره شدم.
شروع کردم به درد دل با خدا مثل همیشه هروزو هر شب.
خدایا دلم گرفته الان بازم میگ این بنده روببین هر وقت دلگیر میشه می یاد سراغ من ولی نه خدا جون امشب بیشتر از هر وقت دلم هوای حضورت تو وجود کهنم رو داره.
دلم میخواد مثل یه بچه کوچولنو بشم وبغلم کنی ودست نوازش بکشی رو سرم وبرام لالایی بخونی وبگی چقدر بی تابی میکنیک نترس جایی قرارنیست بری اینجاپیش خودم میمونی دیگه قرار نیست برگردی پیش اون ادمای که یتورو اذیت میکنن تو پیش من میمونی مطمئن باش.
حضورمو کنارت حس کن .
اون لحظه است که خودمو خوشبخترین ادم زمین حس میکنم
چون تو رو دارم.
تویی که تمام هستی ازتوسرچشمه گرفته و اونوقت که دیگه حتی سرکش ترین طوفان ها با وجودبودنت ساقه وجودم رو خم نمیکنه.
خدایا دوستت دارم
آرومم میشم...
ده بار تا الان خوندمش....
نمیدونم...چی بگم...یه ذره بهم ریختم...کپیش کردم...باید در موردش فکر کنم...همینا را باید با صدای خودم به خدا بگم.....
خدایا
امشب ...
از اینجا صدایت می کنم
تو آن جا بغلم کن
این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند ، اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد !!!
این روزها من ، خدای سکوت شده ام ...
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود . . .!