خدای من

عاشقانه هایم با معبودم

خدای من

عاشقانه هایم با معبودم

قصه ادما=متن از خودم

اندیشه های پریشان را باقلمی تلخ بروی کاغذ نوشتن چه سود مگردردی هم دعوا میشود.
مگردراین دنیا چیزی به اسم مردانگی وجود داردا؟
انچه فقط علی ها و حسین ها داشتن و  از پس همان مردانگی برای ناموسشان جان میسپردند و دیگر همچون انان  نمی  یابی.انسان هایی که فقط ذره ای از ارزشهای هم را دریابند تا به پاس ارزشان احترام نثار یکدیگرکنند واز انجام عهدی که بستند سر باز نزنند.این ها همش (قصه تلخی از ادم هاست که دیگر مثل سابق نیستند).یاحق

فضای نامردی=متن از خودم

امروز هوابس ناجونمردانه سرد است و بوی نامردی هوا را پر کرداست.
من اینگونه دریافتم که زندگی دیگر مثال سابق نیست.
فقط همین اندازه گویم که زندگی جمع و تقسیمی از بدی ها شده وخوبی ها همه جذر گرفته شده و زیر رادیکال رفتن.