خدایا نمیدونم چرا هروقت میخوام برای تو بنویسم یا اسمت رو به زبون بیارم یه بغضی تو گلوم و یه خیسی تو چشام احساس میکنم،
خودم میدونم علتش چیه از شرمی که دارم و احساس خجالتم نسبت به تو هستش
خدایا
تو به من همه چی دادی زیبایی،سلامتی و خیلی چیزایی که برای خیلی ادما شاید ارزو باشه
همیشه میگم خدایا شکرت
اما چه فایده همش زبونیه
خیلی وقتا ازخودم بدم میاد که چرا هیچ وقت نفهمیدم ازم چی خواستی
خدایا خیلی جوونم ولی دوست ندارم تو این بهار جوونی زنجیر گناه پاپیچم بشه
خدایا دستم را بگیر و بهم فهم عطا کن
دوستت دارم خدا جون
میگویند دنیا مرکب است از حرکت ولی من گویم حرکت تویی
میگویند زیبایی نهفته در رنگ هاست ولی من گویم زیبایی تویی
میگویند رویا در خواب است ولی من گویم خواب و رویا تویی
همه چیز تویی حتی من هم ازتوام
خورشید با ان بزرگیش در مقابل تو ذره ناچیز بیش نیست
من که تا این اندازه کوچک وناتوانم چگونه بگویم
زبان کوچکم از گفتن عاجز است
خدایا تونباشی زمین وزمانی هم نیست
معبودم این بنده حقیرت یارای گفتن ندارد
تو خودت بهتر از هرکسی میدانی دردش را وبهتر از هرکسی میتوانیی خاموش گردانی اتش درونش را
پس تنهایم مگذار که اواره ترینم
دوستت دارم
قلم که دست میگیرم عاجز میشوم از نوشتن.
نمیدانم چرا ولی میترسم باز یاد لحظه های خیس تنهایی میافتم
وباخودم میگم چه کردم که چنینم
نکند سرنوشت من را باید از سر,نوشت
ولی نه من خود به خودم بد کردم
اگر لحظه ای باتو بودم دگر دلتنگ نمیشدم
دلگیریی دیگر نبود
حتی غصه نمیخوردم چون غصه نیست
توکه باشی حتی دردهم نیست
چون تو همه چیزی
همه چیز
معبود من
مرا ببخش اگر گهگاهی ناشکریم باعث رنجش تو شدم
آدمم و کوته بین
تنهاییم نگذار بزرگترین آرامبخش وجود من
دوستت دارم خدایا