خدای من

عاشقانه هایم با معبودم

خدای من

عاشقانه هایم با معبودم

قصه ادما=متن از خودم

اندیشه های پریشان را باقلمی تلخ بروی کاغذ نوشتن چه سود مگردردی هم دعوا میشود.
مگردراین دنیا چیزی به اسم مردانگی وجود داردا؟
انچه فقط علی ها و حسین ها داشتن و  از پس همان مردانگی برای ناموسشان جان میسپردند و دیگر همچون انان  نمی  یابی.انسان هایی که فقط ذره ای از ارزشهای هم را دریابند تا به پاس ارزشان احترام نثار یکدیگرکنند واز انجام عهدی که بستند سر باز نزنند.این ها همش (قصه تلخی از ادم هاست که دیگر مثل سابق نیستند).یاحق

فضای نامردی=متن از خودم

امروز هوابس ناجونمردانه سرد است و بوی نامردی هوا را پر کرداست.
من اینگونه دریافتم که زندگی دیگر مثال سابق نیست.
فقط همین اندازه گویم که زندگی جمع و تقسیمی از بدی ها شده وخوبی ها همه جذر گرفته شده و زیر رادیکال رفتن.

سمپاتی یا انتی پاتی

نمی دانم 

چطوراست بعضی اشخاص به اولین برخورد جان در یک قالب میشوند. 

به قول عوام جور و اخت می ایند ویک بار معرفی کافیست برای اینکه یکدیگر را هیچ وقت فراموش نکنند. 

درصورتی که برعکس بعضی دیگربا وجودی که مکرر به هم معرفی میگردند همیشه از هم گریزان هستند،میان انها هرگز حس همدردی و جوشش پیدا نمیشود واگر هم،به هم بربخورند،همدیگر را ندید میگیرند. 

دوستی بی جهت دشمنی ،بی جهت! 

حالا این خاصیت را میخواهند اسمش را سمپاتی یا انتی پاتی بگذارند و یا در اثر مغناطیس و روحیه ی اشخاص در زندگی سابق خودشان روی زمین دوست و یا دشمن بوده اند وبه این جهت نسبت بهم متمایل یا از هم متنفرند. 

ولی هیچ کدام از این فرضیات نمی تواند به اسانی معمای بالا را حل بکند.این کشش و جوشش ناگهانی نه مربوط به خصایل روحی است نه ربطی به محاسن جسمانی دارد. 

                                                                                            صادق هدایت 

                                                                                         دن ژوان کرج