خدای من

عاشقانه هایم با معبودم

خدای من

عاشقانه هایم با معبودم

دوره گرد

یاد دارم یک غروب سرد سرد

می گذشت از توی کوچه دوره گرد.

«دوره گردم کهنه قالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم

دست دوم جنس عالی میخرم

گر نداری کوزه خالی میخرم»

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی زد و بغضش شکست.

«اول سال است؛ نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟»

بوی نان تازه هوش از ما ربود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

صورتش دیدم که لک برداشته

دست خوش رنگش ترک برداشته

سوختم دیدم که بابا پیر بود

بدتر از آن خواهرم دلگیر بود

مشکل ما درد نان تنها نبود

شاید آن لحظه خدا با ما نبود

باز آواز درشت دوره گرد

رشته ی اندیشه ام را پاره کرد

«دوره گردم کهنه قالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم

دست دوم جنس عالی میخرم

گر نداری کوزه خالی میخرم»

خواهرم بی روسری بیرون دوید.

آی آقا ! سفره خالی می خرید؟

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فریام چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:00 ب.ظ http://faryamrakil.blogfa.com

مــن از عــمق وجــود خــدآیــم را صــدآ کــردم ،
نــمیدآنــم چــه میــخــواهی !
ولــی امــشب..
بــرای تــو... بــرای رفــع غــمــهایت... بــرای قلب زیبــایــت...
بــرای آرزوهــایت..!
بــه درگاهــش دعــاکــردم
و میــدانــم
خــدا
از آرزوهــایت خبــردارد..

فریام چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:01 ب.ظ http://faryamrakil.blogfa.com

نگاه کن..
دست های دنیا را گرفته ام،
نکند که برود جلو و من بمانم و گم شوم بین گذشته هایم؟
نکند که دنیا برود و من تنهایی تنها بمانم..؟
این روز ها هم میگذرد..
مثل همه آن روزها..
که گذشتند..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد